#صرفا_جهت_لبخند
?*رند و گدای زرنگ*?
یک نفر عتیقه فروش به منزل روستایی ساده ای وارد شد. دید تغار قدیمی نفیسی دارد و در آن گوشه افتاده است و گربه ای در آن آب می خورد.
ترسید اگر قیمت تغار را بپرسد روستایی ملتفت مطلب شود و قیمت گزافی طلب کند.
پس گفت:عمو جان چه گربه ی قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟
روستایی گفت:چند می خری؟
گفت:هزار تومان.
روستایی گربه را در بغل عتیقه فروش گذاشت و گفت:خیرش را ببینی.
عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی می خواست بیرون برود، با بی اعتنایی ساختگی گفت:
عمو جان این گربه ممکن است در راه تشنه شود، خوب است من این تغار را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی لبخندی زد و گفت: تغار را بگذارید باشد؛ چون که بدین وسیله تا به حال 5 گربه را فروخته ام!!
#بهتر_است_بدانیم
#لبخند
صرفاجهت لبخند